نگاهي به آموزه هاي اريک فروم
آشتي مارکس و فرويد
اريک فروم يکي از متفکران دهه هاي 70-1950 جامعه ي اروپايي و امريکا مي باشد. او بر اثر درگيري و حضور در حوادث متعدد اجتماعي و سياسي به ديدگاهي نقادانه دست يافت. اين نگاه در عرصه ي علوم اجتماعي و به طور
نويسنده: تقي آزاد ارمکي
نگاهي به آموزه هاي اريک فروم
اريک فروم يکي از متفکران دهه هاي 70-1950 جامعه ي اروپايي و امريکا مي باشد. او بر اثر درگيري و حضور در حوادث متعدد اجتماعي و سياسي به ديدگاهي نقادانه دست يافت. اين نگاه در عرصه ي علوم اجتماعي و به طور خاص در حوزه ي روانکاوي، روان شناسي و جامعه شناسي و مطالعات انتقادي او را به نظريه ي تحليل رواني اجتماعي رسانيد. او با توجه به موقعيت جديد نظري اش از متفکران حوزه انتقادي در علوم اجتماعي متمايز مي باشد. با وجود اين که عده اي او را وبري، فرويدي و مارکسي دانسته و يا اين که او را متفکر عصر سرمايه داري و يا حتي معترض به سرمايه داري دانسته اند، ولي هيچ يک از موارد فوق به تنهايي حکايت کننده ي موقعيت و منزلت نظري و فکري فروم نمي باشند. درست است که اريک فروم با آرا و نظريه هاي وبر، مارکس و فرويد آشنا بوده است، ولي او نه خود را تنها شارح آراي اين متفکران مي داند و نه اين که مدافع تنهاي آنها. بلکه او متفکر مستقلي در حوزه ي انديشه انتقادي است.عمده ترين ويژگي هاي انديشه او عبارت اند از: 1- نقد سرمايه داري، 2- نقد مارکسيسم، 3- نقد متفکران کلاسيک و 4- تلاش در بازسازي نظام اجتماعي معاصر با تکيه بر انساني تر نمودن حوزه ي عمل اجتماعي.
در سال هاي اوليه ي مکتب فرانکفورت، اريک فروم در مورد شخصيت بين روان شناسي فرويد نظريه ي اجتماعي مارکس، از طريق تأکيد بر موقعيت خانواده در يک ساخت طبقاتي رابطه برقرار کرد. اين تأکيد در حالي بودکه نظريه ي فراتاريخي (1) فرهنگ رد شد. فروم رابطه ي بين تحليل رواني و مارکسيسم را از طرق گوناگون دنبال مي کرد. به طور کلي او بحث فرويد را در مورد طبيعت انساني با مباحث مارکس در هم آميخت.
اريک فروم در برقراري رابطه بين تحليل رواني با تکيه بر انديشه ي فرويد در تاريخ زندگي فردي و نظريه ي اجتماعي مارکسيستي سعي داشته است تا به تفسير موقعيت طبقاتي خانواده و تاريخ طبقه ي اجتماعي دست يابد. به عبارت ديگر، فروم در کارهاي اصلي اش در جهت طرح روان شناسي اجتماعي مارکسيستي با تکيه بر مطالعه ي فرويد گام برداشته است.
سؤال اساسي فروم
هر يک از کتاب هاي او در پي پاسخ به سؤال و يا سؤالات مشخص مي باشد. به نظر مي آيد براي دست يابي به سؤال اصلي فروم در کل آثارش، بهترين راه ملاحظه همه ي سؤالات مطرح شده در کتاب هايش و سپس استخراج سؤال اساسي او در مجموعه ي کارهايش مي باشد.1- فروم مسئله ي اصلي را در دل آدمي، هنر عشق ورزيدن بدين شرح بيان نموده است:
« در اين کتاب [ دل آدمي... ] مسئله را بيشتر دنبال کرده ام، و از ماهيت شر و از اختيار ميان خير و شر سخن گفته ام. باري، اين کتاب از بعضي جهات معادل و مکمل هنر عشق ورزيدن است. با اين تفاوت که در آن جا موضوع اصلي قابليت عشق ورزيدن آدمي بود و در اين جا توانايي نابود ساختن، خودشيفتگي و تثبيت زناگونه. با آن که بيشتر صفحات کتاب آکنده از بحث دوست نداشتن است، در واقع، هم چنان مسئله ي عشق را منتها با مفهومي وسيع تر و تازه تر، يعني عشق به زندگي پيگيري مي کند. سعي کرده ام نشان بدهم که عشق به زندگي « استقلال » و غلبه بر خودشيفتگي، « نشانه هاي رشد »؛ و عشق به مرگ ، همبودي زناگونه و خودشيفتگي وخيم، « نشانه هاي تباهي » را تشکيل مي دهند. » ( فروم، 1375 ، صص 4 و 3 )
2- مسئله اصلي او در گريز از آزادي ساديسم و مازوخيسم و ميل به تخريب است:
" البته آن چه فهم ژرف تر آزادي و انواع گوناگون پرخاشگري و ميل به تخريب پنداشته ام حاصل تجارب باليني و تحقيقات نظري من بوده است. توانسته ام ميان اقسام گوناگون پرخاشگري که مستقيم يا نامستقيم در خدمت حيات قرار مي گيرند و هم چنين صورت وخيم ميل به تخريب و « مرگ پرستي » که عشق راستين به مرگ است، در برابر « زندگي پرستي » که عشق به حيات است تمايز قائل شوم. ( فروم، 1357 ، ص 2 ) "
علاوه بر مشکل شرايط اقتصادي و اجتماعي که موجب ظهور فاشيسم شد، نکته ي ديگري که درخور شناسايي است، مشکل انساني است. هدف اين کتاب تحليل همان عوامل پويا در ساختمان خوي انساني اين عصر است که او را به از دست دادن آزادي در کشورهاي فاشيستي ترغيب کرده اند و در ميان ميليون ها نفر از مردم خودمان غلبه دارند. ( همان، ص 26 )
3- مسئله ي محوري آيا انسان پيروز خواهد شد؟، نگراني از وضع کنوني جهان است:
" دلهره اي که چهار رکن آن مسخ سوسياليسم، لگام گسيختگي سرمايه داري، آينده ي جهان سوم و مسابقه ي تسليحات است. ( فروم، 1370، ص 5 ) "
محور تفکر فروم در اين نوشته نيز مانند آثار ديگرش، انسان است.گرچه اين کتاب سال ها پيش نوشته شده و برخي از جزئياتي که در آن مطرح است شايد اکنون فعليت خود را از دست داده باشد و رويدادهاي بعدي خلاف بعضي پيش بيني ها را ثابت کرده باشد، ولي مسئله ي اصلي هنوز به قوت گذشته باقي است. مسئله اي که مطرح مي کند همان است که ديگر جوامع و فرهنگ ها هم با آن روبه رو بوده اند، بدين معنا که آيا ما قادريم فهم تاريخي را در مورد عمل سياسي به کار بنديم. به اعتقاد او، پاسخ به اين سؤال مثبت است اگر شرق و غرب نگرش بيمارگونه اي را که در حال حاضر نسبت به يکديگر و مسائل جهاني دارند، کنار بگذارند و با واقع بيني به امور بنگرند و سنت هاي انسان گرايانه اي را که هر چه دارند از آن مايه مي گيرد، عزيز بدارند و در عمل بياورند... ( فروم، 1370 ، ص 8 )
فروم در ادامه سؤال فرعي را مطرح مي کند که چه چيزي جامعه را پايدار نگاه مي دارد و امکان مي دهد که در برابر دگرگوني ها واکنش ابرازکند؟ از نظر او بيش از هر چيز جامعه بايد ارزشهاي نخستين را از ارزش ها و نهادهاي ثانوي تفکيک کند، و اين کاري است دشوار زيرا نظام هاي ثانوي ارزش هايي از خود به وجود مي آورند که به تدريج مانند نيازهاي انساني و اجتماعي که سرچشمه ي آن ارزش ها بوده اند، مصمم و اساسي جلوه گر مي شوند. حيات مردم رفته رفته با نهادها و سازمان هاي اجتماعي و سبک هاي خاصي از زندگي و صورت هاي گوناگون توليد و مصرف مي آميزد و پيوند مي خورد و به همان ترتيب در افراد اين گرايش پديد مي آيد که خويشتن و ديگران را فداي محصول دست خود کنند و از آن چه خود آفريده اند بت بسازند و اين بت ها را بپرستند. به علاوه، نهادها نيز در برابر تغيير ايستادگي مي کنند و مردمي که به اين نهادها متعهد شده اند، نمي توانند دگرگوني ها را پيش بيني نمايند. بنابراين، مشکل جامعه ي امروزي ما عبارت از اين است که آيا آدميان قادرند ارزش هاي انساني اساسي مدنيت را از نو کشف کنند و از وفاداري ( و شايد بهتر باشد بگوييم پرستش ) آن دسته از ارزش هاي نهادي ( يا ايدئولوژيک ) خود دست بردارند که اکنون به صورت مانع و عايق درآمده و سد راه شده است؟ فروم در ادامه به تبيين مسئله ي فوق مي پردازد. ( همان، صص 19-18 )
4- مسئله ي فروم در کتاب هنر عشق ورزيدن متقاعد کردن فرد است که تمام کوشش هاي او براي عشق ورزيدن محکوم به شکست است. مگر آن که خود او با جد تمام براي تکامل تمامي شخصيت خويش بکوشد، تا آن جا که به جهت بيني سازنده اي دست يابد. اين کتاب مي خواهد اثبات کند که اگر آدمي همسايه اش را دوست نداشته باشد و از فروتني واقعي، شهامت، ايمان و انضباط بي بهره باشد، از عشق فردي خرسند نخواهد شد. (فروم، 1376 ، ص 1 )
جمع بندي سؤال هاي فروم
فروم با وجود اين که در هر کتاب به طرح يک سؤال پرداخته است ولي همه سؤالات او، قابل تبديل و تحويل به يک سؤال اساسي است و آن مسئله تنهايي انسان است. او اين مشکل را به اشکال گوناگوني طرح کرده است:" بنابراين، به نظر او عميق ترين احتياج بشر نياز اوست به غلبه بر جدايي و رهايي از اين زندان تنهايي. شکست مطلق در رسيدن به اين غايت،کار آدمي را به ديوانگي مي کشاند، زيرا غلبه بر هراس ناشي از جدايي مطلق تنها به وسيله ي آن چنان کناره گيري قاطعي از دنياي خارج ميسر است که احساس جدايي را نابود کند، زيرا که در اين صورت دنياي خارج که ما خود را از آن جدا حس مي کنيم، ناپديد شده است. "
انسان- انسان قرن ها و فرهنگ هاي مختلف- همواره در مقابل يک مسئله و همان يک مسئله قرار مي گيرد: اين مسئله که چگونه بر جدايي غلبه کنيم، چگونه وصل را به دست آوريم و چگونه بر زندگي انفرادي خود فائق شويم و به يگانگي برسيم. ( هنر عشق ورزيدن، صص 17-16 ) فروم در ادامه به تبيين چگونگي شکل گيري تنهايي انسان پرداخته است. فروم به ريشه هاي تاريخي و اجتماعي پيدايش فرديت و سپس نتايج آن از قبيل تنهايي و انزواطلبي اشاره نموده است. از نظر او، پايان قرون وسطا مساوي با ظهور فرديت است:
" تاريخ اروپا و امريکا، از پايان قرون وسطا، تاريخ ظهور کامل فرد است، سيري است که در زمان رنسانس از ايتاليا شروع شده و به امروز رسيده است. بيش از چهار صد سال طول کشيد تا قرون وسطا فرو شکسته شد و مردم از آشکارترين قيود رهايي يافتند. (2) ولي با آن که فرد از بسياري جهات رشد کرده، از لحاظ ذهني و هيجاني پرورش يافته و در موفقيت هاي فرهنگي به درجه اي بي سابقه سهيم شده است، به همين قياس نيز فاصله ي ميان دو معناي « آزادي از چيزي » و « آزادي براي کاري » فراخ تر گشته است. نتيجه ي اين عدم تناسب بين آزادي از بندها و فقدان امکانات براي تحقق آزادي مثبت و فرديت، آن شده که در اروپا مردم وحشت زده از آزادي مي گريزند و به بندهاي تازه يا لااقل به بي اعتنايي کامل پناه مي برند.» (3) "
از نظر او ريشه ي فرار از آزادي تحت عناوين اضطراب و پريشاني در رابطه ي بين فرد و جامعه در دوره ي معاصر قرار دارد: فروم پيدايش فرديت را در دو مسئله مي داند: 1- آزادي و 2- گريز از آزادي:
" هدف اصلي ما نشان دادن اين نکته است که ساختمان اجتماع جديد داراي دو تأثير مقارن بر آدمي است: از يک طرف، استقلال و اتکاي به نفس و قوه ي نقاد انساني فزوني مي گيرد، و از طرف ديگر، گرفتار تنهايي و تجرد و هراس بيشتري مي شود. فهم کامل مسئله ي آزادي وابسته بدان است که بتوانيم هر دو وجه اين سير را در نظر نگاه داريم، نه آن که با دنبال کردن يکي، ديگري را گم کنيم. (فروم، 1357، ص 120 ) "
فروم مشکل اصلي دنياي معاصر- در جهان غرب- را امري انساني مي داند به جاي آن که آن را امري ا قتصادي و يا سياسي بداند. به عبارت ديگر، او از « بحران انساني » به جاي « بحران اجتماعي » و يا « بحران اقتصادي » ياد مي کند:
" شواهد زيادي در دست است که نشان مي دهد ما، در ايالات متحده ي امريکا و تمام جهان صنعتي غرب- که به نظر من شامل روسيه نيز مي شود- گرفتار بحران شديدي هستيم که اقتصادي نبوده، بلکه انساني است. ما ناظر افزايش تعدي، بيزاري، نگراني و انزجار هستيم و مصرف فزاينده ي ما پاسخگوي حرص و آز آدمي نيست. "
آيا راهي براي خروج از اين بحران انساني وجود دارد؟ بهتر است بپرسيم: آيا نياز به ايجاد نقص در « انسان سيستم » به منظور تأمين يک سيستم کارآمد مديريت و توليد اقتصادي داريم؟ يا آيا مي بايد انسان را بيمارکنيم تا جامعه ي سالم داشته باشيم؟ من ترديد ندارم که مي توان چنان جامعه ي صنعتي اي ايجادکرد که کانون و مرکز و مقصود آن رشد و تکامل انسان باشد و نه حداکثر توليد و مصرف. اما اين کار مستلزم دگرگوني راديکال در ساختار جامعه ما، در هدف هاي همه جانبه ي ما، در تقدم هاي توليد و روش هاي مديريت ماست. اين که آيا ما قادر خواهيم بود تغييرات مزبور را به وجود آوريم و در نتيجه از هم پاشيدگي جلوگيري کنيم، يقين و حتمي نيست. لکن عوامل چندي وجود دارند که سبب اميدواري مي باشند. اول و مهم تر اين که ما داراي وسايل مادي و تکنيکي بوده و آگاهي و بصيرت تئوريک داريم، پس مي توانيم جامعه ي تکنولوژي را انساني کنيم. ثانياً تقاضا و تمايل فزاينده اي براي اين انساني کردن وجود دارد، خواست مزبور نه تنها بين « هيپي ها » و دانشجويان راديکال، بلکه بين امريکايياني که سنن انساني را فراموش نکرده اند و وجدانشان هنوز خاموش نشده است و بين آنان که بيشتر و بيشتر آگاهي حاصل مي کنند که راه زندگي ما منتهي به بيزاري دردناکي مي شود، وجود دارد. به عقيده ي من آگاهي روزافزون به نقص سازمان اجتماعي ما و برنامه ريزي بي ارزش ما، عامل واقعي بحران در بقاي تمدن ماست. ( فروم، 1374، صص 122-121 )
قرن حاضر از نظر فروم- « عصر نگراني ها »-تنهايي و انزواي فزاينده اي را به همراه آورده است. فروپاشي دين، پوچي و بيهودگي سياست، ظهور « انسان تشکيلاتي از خودبيگانه » طبقه ي متوسط شهري را از جهت گيري و احساس ايمني در جهان بي معني و بي محتوا محروم ساخته است. گرچه عده ي معدودي جهت گيري هاي تازه اي در سوررئاليسم، سياست راديکال و ذن بوديسم يافته اند، اما به طور کلي فرد ليبرال واقع گرا در پي فلسفه اي است که در جهان بيني وي تغيير اساسي ايجاد نکند، يعني از دوستان و همگنانش « متمايز و متفاوت » نشود. ( همان، ص 11 )
فروم، در تحليل و تبيين مشکل محوري و اصلي دوران معاصر صرفاً به يک عامل واحد اشاره نمي کند، بلکه زمينه هاي متعدد مؤثر در شکل دهي مشکل را بازگو نموده است. او معتقد است بايد مشکل را در چارچوب کلي تري تحت عنوان « بحران دنياي معاصر » جست وجو نمود. او يک بار بحران را در حد « بحران دموکراسي » آورده است:
" اما در سال هايي که از آن پس گذشته، نادرستي اين استدلالات روشن شده است. اکنون ناگزير اين حقيقت را باز مي شناسيم که ميليون ها نفر مردم آلمان با همان اشتياق آزادي خود را تسليم کردند که پدرانشان براي آن جنگيده بودند و به جاي طلب آزادي، در جستجوي راه هاي گريز از آن برآمدند و ميليون ها نفر ديگر اصولاً اعتنايي نکردند و معتقد نشدند که دفاع از آزادي ارزش جنگيدن و جان سپردن دارد. هم چنين دريافته ايم که بحران دموکراسي مشکل خاص آلمان يا ايتاليا نيست. بلکه مسئله اي است که هر دولت امروز با آن مواجه است. مهم نيست که دشمنان آزادي بشر چه لوايي برمي گزينند. حمله اي که به نام ضد فاشيسم بر آزادي وارد شود به همان اندازه خطرناک است که حمله ي فاشيسم. اين حقيقت به طوري که در گفتار جان ديوئي مؤثر بيان شده که بهتر است کلمات خود او را عيناً نقل کنيم. او مي گويد: خطري که دموکراسي ما را تهديد مي کند وجود حکومت هاي ديکتاتوري متمرکز در سرزمين هاي ديگر نيست، اين خطر در وجود شرايطي است که در کشورهاي ديگر پيروزي را از آن قدرت هاي خارجي و انضباط و تبعيت جمعي و وابستگي به « پيشوا » کرده اند و نزد ما در وضع رواني و مؤسسات اجتماعي ما نهفته اند. بنابراين ميدان مبارزه نيز همين جاست. در درون ما و در مؤسسات اجتماعي ما. ( فروم، 1370 ، ص25 ) "
ولي در اصل، او بحران دموکراسي را در جاي ديگر به بحران در زندگي دوران معاصر به نام بحران روانکاوي ياد مي کند.
سرمايه داري از نظر فروم
فروم نسبت به سرمايه داري نگاهي دوگانه اي دارد. از يک طرف، او يکي از ارکان اساسي سازنده ي دوران جديد را نظام سرمايه داري مي داند. او شکل گيري نظام سرمايه داري را ضمن اين که فراهم کننده ي آزادي فردي دانسته است از طرف ديگر، آن را مانع تحقق و توسعه ي فرديت دانسته است. براي نشان دادن اين امر لازم است تعابيري که او از سرمايه داري ارائه داده است، مورد توجه قرار گيرد. فروم در مورد سرمايه داري از آثار مثبت و منفي سرمايه داري سخن گفته است.1- نتايج مثبت سرمايه داري
الف- شکل گيري فرديت. از نظر فروم سرمايه داري نه تنها آدمي را از قيود کهن رهايي بخشيد، بلکه در افزايش آزادي به معناي مثبت آن و در رشد يک نفس فعال و نقاد و مسئول تأثيري عظيم گذاشت. رشد فرديت تنها يکي از آثار سرمايه داري است آثار ديگران تنهايي و تجرد و احساس ناتواني و ناچيزي که در فرد رسوخ يافته است. زيرا نخستين عاملي که شايان ذکر است و يکي از خصوصيات اقتصاد سرمايه داري محسوب مي گردد، اصل فعاليت انفرادي است. به خلاف نظام فئودال در قرون وسطا که مطابق آن هرکس، در يک نظام اجتماعي سلسله مراتبي ثابت و معين داشت، اقتصاد سرمايه داري شخص را به حال خود مي گذاشت. کيفيت، چگونگي، توفيق يا شکست فرد در کارهايش فقط به خودش ارتباط داشت، روشن است که اين اصل به رشد فرديت کمک کرد، و در گفت وگو از فرهنگ جديدتر هميشه از آن به عنوان مزيت ياد مي شود. اما در عين حال که اين اصل آزادي را گسترش داد، علائق ميان فرد و ديگران را گسست و آدميان را از يکديگر جدا کرد. آن چه راه را براي اين وضع آماده کرد، تعاليم مذهبي دوران معاصر بود. ( همان، ص 123 )ب- حاکميت بر سرنوشت خويش. از نظر مردم سرمايه داري موجب رهايي فرد و رهايي از نظم اجباري شد. آدمي حاکم بر سرنوشت خويش شده بود و مسئوليت سود و زيان اعمالش به خودش تعلق داشت. کوشش فردي بود که مي توانست وي را کامياب کند و به استقلال اقتصادي برساند. آن چه همه در برابرش يکسان مي شدند پول بود، و قدرت پول از اصل و نسب و طبقه مي گذشت. ( همان، ص 80 )
ج- اهميت مفهوم و معني کار. از نظر فروم بزرگ ترين تغييري که از پايان قرون وسطا تا به حال در انسان حادث شده پيدايش همين وضع رواني جديد نسبت به کار و کوشش است که بر حسب آن کار في نفسه هدف دانسته مي شود. در هر اجتماع اگر آدمي بخواهد به زندگي ادامه دهد، بايد کار کند. برخي اجتماعات با محول کردن کار به بردگان اين مسئله را حل کردند و بدين ترتيب مجال دادند تا آنها که آزاد بودند وقت خود را صرف کارهاي فکري کنند. در اين گونه اجتماعات، کار درخور آزاد مردان نبود. در اجتماع قرون وسطا نيز کار به صورت نابرابر ميان طبقات مختلف که در پايگاه هاي مختلف اجتماعي قرار داشتند، تقسيم مي شد و ميزان استثمارکاملاً قابل ملاحظه بود. ولي وضع رواني اي که نسبت به کار وجود داشت به دوران جديد شبيه نبود. هنوز کار داراي آن کيفيت انتزاعي نگشت بود که برحسب آن هدف توليد کالا و فروش آن در بازار در جلب منفعت خلاصه شود. از نظر فروم اگر قسمت اعظم انرژي آدمي متوجه کار نمي شد، سرمايه داري پرورش نمي يافت. ( همان، صص 110-109 )
د- دست يابي به همساني. از نظر فروم در جامعه ي سرمايه داري امروز معني برابري دگرگون شده است. امروز برابري يعني برابري آدم هاي ماشيني و انسان هايي که فرديت خود را از دست داده اند. منظور از برابري امروز، بيشتر « همسان بودن » است تا « يکي بودن » . او در جاي ديگر به شباهت توليدات عظيم ماشيني که به توليد اجناس و مايحتاج همسان و يکجور مي انجامد، اشاره کرده است؛ از نظر او اجتماع ماشيني به انسان هاي همسان و طبق نمونه نياز دارد، و اين است آن چه بدان « برابري » نام داده است. ( فروم، 1376 ، ص 25 )
2- نتايج منفي سرمايه داري
الف- تکنترونيک: او جامعه ي جديد را « تکنترونيک » ناميده است. او اصول اين جامعه را اين طور بيان مي کند: برنامه هاي اين نظام و تلاش ها و افکار کساني که در اين نظام کار مي کنند براساس دو اصل پايه ريزي و راهنمايي مي شود: " اصل اول، اين قاعده کلي است که چيزي بايد انجام داده شود، صرفاً به دليل اين که از نظر تکنيکي امکان انجام آن هست. اگر امکان ساختن سلاح هاي هسته اي وجود دارد، بايد ساخته شود، گرچه ممکن است همه را نابود کند. اگر امکان سفر به ماه و سياره ها هست، بايد انجام شود، حتي اگر اين سفرها، پرخرج باشد.... "اصل دوم، اصل حداکثر کفايت يا کارآيي و توليد است. حداکثرکفايت يا کارآيي يقيناً به حداقل اصالت فرد مي انجامد. که نتيجه ي آن شرايط دوگانه است:
1- بيماري رواني، خلاقيت ذهني انسان متعلق به اين نظام را به رخوت مي کشاند، آفريندگي اش را از او مي گيرد، طرز تفکرش را قالبي و اداري و بوروکراتيک مي کند و تراوش افکار و راه حل هاي تازه اي را که به پيشرفت توليدي همين نظام کمک مي کند از او سلب مي نمايد و روي هم رفته نيرويش را به نحو قابل ملاحظه اي کم مي کند.
2- انسان متعلق به اين نظام از بسياري بيماريهاي جسمي که نتيجه ي فشار است رنج خواهد برد و از دست رفتن سلامتي او در واقع چيزي است که تاوانش را همين نظام مي دهد.
ب- سلطه ي ماشين: از نظر او ماشين جانشين خدا و مذهب شده است.
ج- دوگانگي در جامعه: به زعم او از نظر عقلي و در زمينه ي علوم و فنون در عصر اتم زندگي مي کنيم، لکن از حيث عاطفي هنوز در عصر حجريم.
د- عمل انفعالي انسان: مشکل اين جاست که بسياري از مردم که خيال مي کنند فعال اند، از اين واقعيت غافل اند که برخلاف « پرکاري » شان حالتي به شدت انفعالي دارند. اين مردم هميشه به انگيزه ها و محرک هاي خارجي احتياج دارند، خواه وراجي مردم باشد، خواه صحنه ي فيلم يا مسافرت يا ديگر اشکال هيجانات مصرفي و خواه زن يا مرد تازه اي به عنوان يار جنسي شان. اين مردم احتياج دارند که برانگيخته شوند، « روشن شوند »، به تب و تاب واداشته شوند و فريب بخورند. اين مردم پيوسته مي دوند و هرگز نمي ايستند، هميشه « مي افتند » ولي هرگز بلند نمي شوند. اين مردم تصور مي کنند به صورت ژرفي فعال اند، در حالي که انگيزه ي فعاليت آنها وسوسه ( obsession ) است، آن هم به خاطر فرار از اضطرابي که هنگام مقابله با « خودشان » وجودشان را فراگرفته است. ( فروم، 1374، صص 28-27 )
هـ- از نظر فروم آزادي دو نتيجه متناقض براي بشر امروز در پي داشته است. او آورده است:
" فرو ريختن نظام فئودالي در اجتماع قرون وسطا حاصلي به بار آورد که دامن گير همه ي طبقات اجتماعي گشت و آن عبارت بود از آزاد شدن فرد و تجرد و تنهايي وي. آزادي اي که به دست آمده بود نتيجه اي دو جانبه داشت: از يک طرف، آدمي از ايمني اي که قبلاً از آن برخوردار بود و هم چنين از احساس غيرقابل ترديد تعلق محروم گشت و از دنيايي که جوابگوي اشتياق وي در طلب ايمني اقتصادي و روحاني بود، به دور افتاد و احساسي از اضطراب و تنهايي بر او دست يافت: از طرف ديگر، آزاد شد که با استقلال فکر و عمل کند و ارباب خودش باشد و آن گونه که مي تواند زندگي را به سر برد نه آن طور که به او مي گويند. ( فروم، 1357 ، ص 115 ) "
و- از خود بيگانگي: از نظر فروم يکي از نتايج اصلي سرمايه داري از خود بيگانگي است:
" ... در حالي که ما به خلق چيزهاي اعجاب آوري دست زده ايم، موفق نگشته ايم خويشتن را به صورت موجودي درآوريم که ارزش اين تلاش هاي عظيم را داشته باشد. زندگي ما توأم با حس برادري، خوشبختي و خشنودي نيست، بلکه توأم با آشفتگي و سرگرداني روحي است که به طرز خطرناکي به حالت ديوانگي نزديک شده است. اين حالت ديوانگي از نوع ديوانگي هيستريک شايع در قرون وسطا نيست، بلکه ديوانگي اي است شبيه شيزوفرني که در آن تماس با واقعيت درون از بين رفته و فکر از عاطفه جدا شده است. ( فروم، روانکاوي و دين، ص 10 ) "
ز- ابزار شدن انسان در سرمايه داري:
" در نظام قرون وسطا سرمايه خادم آدمي بود. اما در نظام نوين مخدوم او شده است. در نظام سرمايه داري، فعاليت اقتصادي و کاميابي و نفع مادي في نفسه هدف قرار مي گيرند. سرنوشت آدمي آن شده که به خاطر نقش امر به رشد نظام اقتصادي کمک کند و سرمايه گردآورد نه به خاطر خوشبختي يا رستگاري فردي... ( فروم، 1357 ، ص 125 ). "
از نظر فروم خصوصيت عمده ي سرمايه داري بورژوازي که شناخته ايم عبارت اند از: 1- محدوديت نقش لذت به منزله ي غايت و هدف ( به خصوص لذت جنسي )، 2- برگشت از عشق و روي آوردن به اکتساب، مالکيت و اندوختن به منزله ي غايت و هدف، 3- وظيفه ي شخصي به منزله ي بالاترين ارزش، 4- تأکيد بر نظم و عدم توجه به شفقت و غمخواري براي همنوع.
نقد فروم بر کمونيسم
از نظر او ماهيت نظام شوروي از 1917 تاکنون به کلي دگرگون شده است و از نظامي انقلابي که در خود به چشم مرکز و مروج انقلاب هاي کمونيستي اروپا و نهايتاً سراسر جهان مي نگريست، به جامعه اي محافظه کار و صنعتي و مبتني بر مدارج طبقاتي مبدل گشته است که از بسياري جهات در راستايي مشابه رشد « سرمايه داري » دولت هاي غربي اداره مي شود. ( فروم، 1370 ، صص 52-51 )از نظر او کمونيسم که اتحاد شوروي و چين مظاهر آن اند، جنبشي انقلابي- امپرياليستي است که عزم جزم کرده است دنيا را به زور يا با خرابکاري تسخير کند. در اثر توسعه ي صنعتي و نظامي، اردوگاه کمونيسم و به ويژه اتحاد شوروي به رقيبي نيرومند مبدل گشته که قادر است قواي انساني و صنعتي ما را به ميزان قابل ملاحظه نابود کند. بلوک مذکور تنها بدين وسيله ممکن است از اجراي خواست خويش براي تسلط بر دنيا دست بردارد که بداند هر کوششي در اين جهت با ضربت متقابل روبه رو خواهد گشت که قواي انساني و اقتصادي آن را نابود يا فلج خواهد کرد. تنها اميد به صلح، همين ظرفيت بازدارنده ي ماست زيرا روسيه فقط از ترس اين قدرت از کوشش براي تسخير جهان خودداري خواهد کرد. تا هنگامي که ما قدرت بازدارندگي کافي و در اکناف دنيا متحدان نظامي داشته باشيم، صلح تأمين مي شود. ( همان، ص 10 )
او به مقايسه ي کمونيسم شوروي سابق با سرمايه داري پرداخته و اشاره نموده است اگر خصايص سرمايه داري قرن بيستم را مالکيت متمرکز و مديريت توليد بر محور ديوان سالاري و دستکاري رواني مصرف کننده بدانيم، بايد بپذيريم که ميان اين نظام و کمونيسم شوروي فقط از لحاظ کميت فرق وجود دارد نه از نظر کيفيت.
هر دو نظام از روش هاي جاري در جامعه اي توده اي استفاده مي کنند که حکومت آن به دست مديريت ديوانسالارانه مي شود و ويژگي آن افزايش از خودبيگانگي انسان و انطباق فرد با گروه و تفوق علائق مادي بر معنوي است و بالاخره هر دو نظام آدمکي سازماني به وجود آورده اند که ديوان سالاري ها و دستگاه هاي ماشيني بر او حاکم اند ولي وي خود مي پندارد پيرو آرمان هاي رفيع انساني است.
بنيان هاي نظري فروم
نظريه ي « تحليل رواني- اجتماعي » اريک فروم ضمن اين که متأثر از مجموعه ي شرايط اجتماعي و سياسي است، براساس اقتضائات معرفت شناختي و روشي و نظري طراحي شده است. در ادامه به بيان بعضي از مواردي که در ساختن نظريه ي او مؤثر بوده اند، اشاره مي شود:1- نقادي فرويد و بيان ضعف و قوت هاي آن يکي از اصول اساسي مؤثر براي فروم در نيل به چارچوب جديد نظري است. در دست يابي به نظريه اش براساس نظريه ي فرويد، فروم چندين گام نظري پيموده است: در آغاز سعي دارد تا عمده ترين و محوري ترين مسئله ي ( ديدگاه نظري فرويد بازگو شود، از نظر او، روانکاوي با فعاليت نظري فرويد منزلت علمي يافته است:
" روانکاوي نشان داده است که فعاليت رواني آگاهانه بخش نسبتاً ناچيزي از زندگي رواني انسان است و قسمت عمده ي آن در پشت رفتار رواني و ناآگاهانه قرار دارد. به ويژه روانکاوي از ايدئولوژي هاي فردي و دسته جمعي که تجلي گاه نيازها و خواست هاي مشخصي هستند و ريشه ي آنها در غرايز است، پرده برداشته اند و نشان داده است که سائقه هاي « اخلاقي » و ايدئاليستيک ما تا حدي بيانگر سائقه هاي غريزي مشخص و منطقي شده هستند. "
به موازات تقسيم بندي عامه پسند غرايز به دو غريزه ي گرسنگي و عشق، فرويد عقيده داشت که دو گروه غرايز صيانت نفس و غرايز جنسي نيروهاي واقعي سائق در پشت زندگي رواني انسان هستند. وي انرژي موجود و لاينفک غرايز جنسي را ليبيدو ( شهوت ) و فرايندهاي رواني ناشي از اين انرژي را « شهواني » ناميد. در زمينه ي غرايز جنسي فرويد کاربرد متداول و عادي اين اصطلاح را گسترش داد و شامل تمام انگيزش هايي کرد که مانند سائق تناسلي از لحاظ فيزيکي شرطي شده، به بعضي از بخش هاي محرک احساسات جنسي پيوسته بوده و در پي خوشي ناشي از تنش است. ( فروم، 1374، صص 188-187 )
اريک فروم در تأکيدي که بر زيگموند فرويد دارد، مطالعه آرا و نظريه هايش را اولين وظيفه خود دانسته و محصول کار فرويد يعني « روانکاوي » را موضوع اصلي دانسته است. در اين زمينه به چندين دليل عمده توجه کرده است: 1- اين که فروم معتقد است انديشه ي فرويد در نقادي ديدگاه جاري در علوم انساني که اساس آن بر عقلانيت است استوار است. فروم معتقد است عقل گرايي به ابزارگرايي تبديل شده است. مثلاً روان شناسي از علم ويژه ي انساني نظيرعشق، منطق، وجدان و ارزش ها صرفاً به مکانيسم ها، واکنش سازي ها و غرايز علاقه مند شد:
" سپس نوبت به فرويد رسيد. وي آخرين نماينده ي بزرگ مکتب عقل گرايي عصر روشنگري و کسي است که محدوديت هاي عقل گرايي را نشان داد. فرويد، با شهامت، تعهدهاي پيروزي عقل محض را فرو نشاند و نشان داد که اگرچه فرد ارزشمندترين و ويژه ترين نيروي انساني است، با اين حال تحت تأثيرات انحراف آميز عواطف و احساسات قرار دارد. تنها فهم و درک عواطف انسان مي تواند نيروي خود او را جهت انجام وظايف خود به نحو شايسته، آزاد سازد. وي قدرت خود انسان و هم چنين نقاط ضعف آن را آشکار نمود و شعار « حقيقت تو را آزاد خواهد ساخت » را اصل راهنماي مداواي جديد قرار داد... » ( فروم، 1356 ، صص16-15 ). "
او در ادامه، از نقش افکار و اعمال ناهشيار از تفسير امور رواني اجتماعي ياد نموده است:
" ... يکي از مهم ترين يافته هاي فرويد يعني کشف ماهيت « دليل تراشي ها » را به ياد بياوريم. پيش از فرويد، اعتقاد عمومي عموماً بر اين بود که افکار هشيار- Conscious thoughts- هرکس آن چيزي است که او واقعاً مي انديشد مگر آن که دروغ بگويد. فرويد کشف کرد که شخص ممکن است ذهناً کاملاً صادق و صميم باشد و با اين حال فکرش چندان از وزن و واقعيت بهره نبرد و صرفاً، « دليل تراشي » يا سرپوشي باشد براي پنهان کردن انگيزه ي حقيقي او ... ( همان، صص 172-171 ) "
2- مسئله و موضوع دوم به اعتبار کاري است که فرويد در عرصه ي روانکاوي انجام داده است. فرويد با تفکيک دو گروه غرايز ( صيانت نفس و غرايز جنسي ) کليد تفسير زندگي رواني انساني را به دست داده است.
فرويد فرض مي کند که اصل عمده ي فعاليت رواني « اصل خوشي » است؛ يعني ميل به تخليه ي تنشهاي غريزي به طوري که حداکثر خوشي حاصل شود. اين اصل با « اصل واقعيت » تعديل مي شود: " به حساب آوردن واقعيت ما را وادار مي کند که خويش را انکار کنيم يا ناچيز بشماريم تا از ناراحتي بزرگ تر برکنار باشيم يا در آينده خوشي بيشتري به دست آوريم. "
پينوشتها:
1. Transhistorical.
2. گريز از آزادي، ... ص 56.
3. همان.
آزاد ارمکي، تقي؛ ( 1389 )، نظريه هاي جامعه شناسي، تهران: سروش ( انتشارات صدا و سيما )، چاپ ششم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}